در من خرابه ایست که فقط جای جغد هاست / بیخوابی از هزار جهت زوزه میکشد

۱۴۰۰ شهریور ۱۰, چهارشنبه

ترس ‏ها

کاش شب ها به روز های بعد وصل بودن . کاش این بین خواب عمیق مرگ باری نمیرفتم و تمام انگیزه های یک روز پر از کلافگی رو فراموش نمیکردم . نمیدونم چرا کندن از این رخت خواب اینقدر سخت بوده همیشه . درک نمیکنم چسبناکی این نکبت ِ گیج و گم رو وقتی میدونم روز تازه ای شروع شده . چرا پلک هام از سیاهی خسته نمیشن ؟ شاید با اولین اشعه های اول صبح ترس های تازه اتاق رو پر میکنن و جسدی حامل روح ِ بی‌جون و کلافه‌ی من در باتلاق لزج تشک از دیشب عرق شده . 
بار سردرگمی یه طرف عقل رد داده یه طرف . سیاهی رفاقتانه کنار پام قدم میزنه و عطر چمن های تازه زده شده خاطراتم رو پر میکنه ، انگار نه انگار ته باتلاق جای ذره‌های نور نیست .


اشعه‌های تازه‌ی ترس از دیشب در راه بودند تا به تو برسند . بیدار شو ! بغض ناشتا را قورت بده، از تخت لزج‌ات پایین بیا ؛ گنجشک‌ها برای تو نمیخوانند پس در آینه راستش را به خودت بگو : 

تو غباری از ستاره‌هایی و ذره ای از یک بوی گس پاییزی، بیخود و بیهوده بر دست و پای تقدیرت التماس نکن . یک لحظه بنشین ، نفست را حبس، سرت را بالا و نفس را بیرون بده ؛چشمانت را باز کن و ترس‌های امروز رو ببین . 
و نترس

۱۴۰۰ شهریور ۵, جمعه

...

کوکتل درد و خون و اشک و حقارت
برای احتمالِ نطفه ای
که نام " تو" را یدک میکشد
و من نقشه ی قتل اش را ن
ه ماه
هرشب خاب میبینم
و صبح بالا می آورم
تمام عشقم را به زندگی
و در غمگین ترین روز سال
جوانی ام از ریشه بیرون کشیده میشود
و از آن لحظه قطره قطره وجودم را از پوست تن ام می مکد
و دنیا تولد مادری را جشن میگیرد
که هرگز قبر کودک خود را پیدا نمیکند

هر ماه که گِرد شد
کوکتل درد و خون و اشک و حقارت
برای " احتمالِ " نطفه ای که
نام تو را یدک میکشد

۲۱/بهمن/۹۸

۱۳۹۲ آذر ۲۱, پنجشنبه

دوری هایم


اینقدر با خیالت قدم میزنم
تا جاده ی جدایی سر برسه
تا بارون دلتنگی بند بیاد
اینقدر با خیالت قدم میزنم
تا
بیایی ...


. . .

۱۳۹۲ آذر ۲۰, چهارشنبه

شروعی برای شروع کردن هام

معمولن بر میگردی به عقب ، چیزی جا مونده یا گم کردی ... میخوایی یادت بیاد چطور بود که میخندیدی ...
جاده هایی هست عزیزم که پس زده راه رو ... میخواد جنونی برام بسازه با فراموشی ... چیزی جا به جا نشده ؟
قرار چی بود ؟ یادم هست . یادت باشه بعد از ظهر ها روکه بیدار شدی بجنگی تا فردا کنارم باشی و گرم بشیم ... میبینم هوا سرده .
میفهمم خستگی رو رد کردیم بی اینکه برسیم به آرامش ... مغز هامون یخ زده خیلی بی انصافیه ... تهش ولی مبهمه و همین دلیلمون برای ادامه ست ...
پس
شروع میکنم با کمی مکث روی خاطرات ...
با
من
" باش " 

۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

۱۳۹۲ خرداد ۲, پنجشنبه

دی 90

صدایی در گوشم ...

او کیست ؟ قسمتی از " ما "

کجاست ؟  نزدیک دلم و دور از دستم ...

چه میگوید ؟ شعری که فاصله ها را قورت داده ...

چه شعری ؟ لالایی ناب که سنگینی هاییم را خوابانده ...

کجا میرود ؟ سر نوشت ...

اصلا چرا اینجاست ؟ اتفاق - اشتباه انگشتم بین فاصله ای کوتاه ! -

چه میخواهید ؟ تپش قلبمان با غم ها و شادی هایش زیر مهتابی مشترک ...


امشب 
صدایی در گوشم ...

فردا 
نگاهی در چشم ...

۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه


دلم هوس یه دوست کرده. یه دوست خسته و بی دغدغه... یه آدم تنها . براش مهم نباشه چی سرم میاد آخرش یا چقدر کار ها و رفتارم عجیبه... غلط و درست راه رو برام توضیح نده. یه دوست باشه... فقط کنارم باشه  و قدم بزنیم توی طوفان و هی به ساعتش نگاه نکنه... پاچه شلوارش خیسی های زمینو با خودش بکشه اما متوجهش نشه... سرش رو به بالا و فکرش خالی از فردا و دیروز... ساعت ها بهش زل بزنم  و نپرسه چی تو سرمه... ازم بخواد هوا رو پیش بینی کنم و وقتی اشتباه از آب در اومد بلند بلند بهم بخنده. نقاشی هامو با احتیاط به دیوار اتاقش بزنه... براش مهم نباشه تصمیمم برای آینده چیه... فقط کنارم قدم بزنه... سر به هوا... نفس عمیق بکشه و اعتراف کنه دیشب عین احمقا تا صبح گریه می کرده... نگاهش نکنم و بگم " هووووم ... منم همینطور! "
این هوا... این دل... یه دوست می خواد...
...