گاهی اوقات فقط به این فکر میکنم که کاش میشد
تمام خستگی هاتو یه جا دود کنی و یک پیک آرامش سر بکشی...
توی یک شبی که میدونی
میتونی تا صبح بخوابی... صبحش تا شب.. و
شبش تا صبح ... و وقتی بیدار شدی میبینی که باز میتونی خستگی هاتو دود کنی و آرامش
بنوشی و تصمیم بگیری که شب رو تا صبح و صبح رو تا شب تو توی آغوش یارت بخوابی یا
اون سر روی سینت بذاره...
کاش زندگی قشنگ تر از اینی بود که
میبینی... کاش وقتی این همه " کاش " های قشنگ توی ذهنمه یه دست
روی چراغ جادو میکشیدم و غول مهربون میگفت
" میدونم آرزو هاتو " ... ولی حیف ... حیف که غول جادو هم اگه
بیرون از قصه ها بود نمیدونست یا یادش میرفت آرزو هامو...
و باز باید شب تا صبح ، صبح تا شب نیکوتین دود
کنیم و الکل سربکشیم و با این ای کاش ها تخیل کنیم...
کاش میشد وقتی حرف میزنی کسی رو به روت باشه که
به جای تو آه بکشه ... سرشو بندازه پایین و حتا اون درد رو بیشتر از تو حس کنه ...
جدی تر از تو بگیره و از تو غمگین تر بشه... تا وقتی به قیافه ی پکرش نگاه میکنی
یه لخند رو لبات بشینه ، آروم بزنی پشتش ، سرتو نزدیک شونش کنی و بگی "
بیخیال ! درد های من هیچ وقت ارزش دلگیریت رو نداره " و اون باز آه بکشه و
اینبار بغلش کنی و محکم ببوسیش... بعد شروع کنی به شیطنت و بازی تا از این حال درش
بیاری...و نگاهت کنه و لبخند بزنه و خیلی آرووم آرووم مثل خودت دیگه هیچ چیز رو
جدی نگیره ... و اون شب رو تا صبح و صبحش رو تا شب کنار تو به این ای کاش ها و نشدن
ها بخنده ...
کاش میشد رویا رو یک جایی نوشت، توی یک چاهی
انداخت و یک روزی دید که از آسمون پایین میان تا روبه روت بایستند و گریه کنن و تو
از شادی بال در بیاری... و احساس خوشبختی کنی و احساس آرامش و احساس بی نیاز بودن
به هرچی دود و نوشیدنیه و بدونی که شب هایی تا صبح و صبح هایی تا شب فقط مال تو و
تنهایی هات و عاشقی هات و " ای
کاش " هاتِ ...
. . .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر